در حالی که شروع یک کتاب ممکن است شکوه و عظمت زیادی داشته باشد، این پایان قصهها است که در حافظه مخاطبان میماند. خط آخر به طرزی مبهم بر کل رمان سایه میافکند و برای مدتها ذهن شما را به خود مشغول میکند. از آثار کلاسیکی مانند مزرعه حیوانات جورج اورول گرفته تا بادبادکباز اثر خالد حسینی، بهیادماندنیترین سطرهای آخر آثار ادبی مطرح جهان را گردآوری کردهایم.
۱- شرق بهشت
نوشتهی جان اشتاین بک
«و اکنون که لازم نیست کامل باشید، میتوانید خوب باشید.»
۲- گتسبی بزرگ
نوشتهی اسکات فیتزجرالد
«بنابراین ما با قایقها در برابر جریان حرکت میکنیم و بیوقفه به گذشته برمیگردیم.»
۳- هری پاتر و جام آتش
نوشتهی جی کی رولینگ
«در تمام این نوزده سال این زخم برای هری دردناک نبود. همه چیز خوب شده بود.»
۴- بر باد رفته
نوشتهی مارگارت میچل
«بالاخره فردا روز دیگری است.»
۵- چشمان آنها خدا را تماشا میکرد
نوشتهی زورا نیل هرستون
«او روح خود را صدا زد تا بیاید و ببیند.»
۶- پیرمرد و دریا
نوشتهی ارنست همینگوی
« و پیرمرد خواب شیرها را میدید.»
۷- دراکولا
نوشتهی برام استوکر
«بعدها او خواهد فهمید که چرا برخی از مردان آنقدر او را دوست داشتند و به خاطر او جرات زیادی پیدا میکردند.»
۸- تنها در برلین
نوشتهی هانس فالادا
«زیرا نوشتهی شده بود آنچه را که دیدی درو میکنی و آن پسر ذرت خوبی کاشته بود.»
۹- دزد کتاب
نوشتهی مارکوس زوساک
«من توسط انسانها تسخیر شدهام.»
۱۰- موبی دیک
نوشتهی هرمان ملویل
«این راشل حیلهگر بود که در تلاش برای پیدا کردن فرزندان گمشدهاش، فقط یک یتیم دیگر پیدا کرد.»
۱۱- کتاب ۱۹۸۴
نوشتهی جورج اورول
«او عاشق برادر بزرگتر بود.»
۱۲- فیستا: خورشید نیز طلوع میکند
نوشتهی ارنست همینگوی
برت گفت: «اوه، جک، ما میتوانستیم لحظات خوبی را با هم داشته باشیم… آیا اینطور فکر کردن زیبا نیست.»
۱۳- رومئو و ژولیت
نوشتهی ویلیام شکسپیر
«زیرا هیچ داستانی از غم و غصه نبود، فقط داستان ژولیت بود و رومئواش.»
۱۴- معشوق
نویسنده تونی موریسون
«معشوق.»
۱۵- زندگی پای
نوشتهی یان مارتل
تعداد بسیار کمی از گم شدگان در دریا میتوانند ادعا کنند که به اندازه آقای پاتل در دریا زنده ماندهاند و هیچ کدام در مجاورت یک ببر بنگال بالغ مجبور به زندگی نبوده.
۱۶- قلب تاریکی
نوشتهی جوزف کونارد
« این پیشنهاد توسط یک توده بزرگ از ابرهای سیاه رد شده بود، و آبراه گلآالود آرام به انتهای زمین زیر آسمان ابری تیره و تار گل منتهی میشد و به نظر میرسید که قلب یک تاریکی عظیم را هدایت میکند.»
۱۷- شکارچی در چاودار
نوشتهی جی دی سالینجر
«جالبه. هرگز به کسی چیزی نگو، اگر این کار را بکنی، دلت برای همه تنگ میشود.»
۱۸- مزرعه حیوانات
نوشتهی جورج اورول
«مخلوقات بیرون نگاهشان را از خوک به انسان میدوختند و از انسان به خوک و دوباره از خوک به انسان مینگریستند. اما هیچکس نمیتوانست بگوید کدام است.»
۱۹- زنان کوچک
نوشتهی لوئیزا می آلکوت
«اوه، دخترم، هر چقدر هم که زنده باشی، من هرگز نمیتوانم برایت شادی بزرگتری از این آرزو کنم.»
۲۰- طوفان
نوشتهی ویلیام شکسپیر
«همانطور که جنایات را عفو میکنید، بگذارید زیادهرویتان شما را آزاد کند.»
۲۱- تار شارلوت
نوشتهی ایی. بی. وایت
«معمولاً پیش نمیآید که کسی همزمان یک دوست واقعی و نویسنده خوبی باشد. اما شارلوت هر دو بود».
۲۲- کشتن مرغ مقلد
نوشتهی هارپر لی
«او چراغ را خاموش کرد و به اتاق جم رفت. او تمام شب آنجا بود و وقتی جم صبح از خواب بلند میشد، در کنارش بود.»
۲۳- داستان دو شهر
نوشتهی چارلز دیکنز
« نسبت به آنچه تا به حال انجام دادهام این کار بسیار بسیار بهتری است. شیرینترین استراحتی است که تابهحال شناختهام.»
۲۴- فرانکشتاین
نوشتهی مری شلی
«او به زودی توسط امواج وجودش تسخیر شد و در تاریکی و ظلمات گم شد.»
۲۵- به دنبال آلاسکا
نوشتهی جان گرین
«آخرین کلمه توماس ادیسون این بود: آنجا خیلی زیباست. نمیدانم کجاست، اما معتقدم جایی است که امیدوارم زیبا باشد.»
۲۶- مزایای گوشهگیر بودن
نوشتهی استفان چبوسکی
«بنابراین اگر این آخرین نامه من است، لطفاً باور کنید که همه چیز در مورد من خوب است، و حتی اگر اینطور نیست، به زودی همه چیز خوب میشود و من در مورد شما همین باور را خواهم داشت. همیشه عاشق شما، چارلی.»
۲۷- بینوایان
نوشتهی ویکتور هوگو
«روی این سنگ هیچ نوشتهای نبود. تنها اندیشهای که در بریدن آن وجود داشت مربوط به لوازم ضروری قبر بود و هیچ هدف دیگری جز این نبود که این سنگ به اندازه کافی بلند و آنقدر باریک باشد که یک مرد را بپوشاند. هیچ نامی در روی آن وجود نداشت.»
۲۸- بلندیهای بادگیر
نوشتهی امیلی برونته
«من در نزدیکی آنها درنگ کردم، زیر آن آسمان مهربان. تماشای پروانهها که در میان خرگوشها بال میزدند و دویدن خرگوشها را تماشا میکردند. به باد ملایمی که از میان چمنها میوزید گوش دادم و متعجب بودم که چگونه کسی میتواند خواب ناآرام را برای خوابیدگان در آن زمین آرام تصور کند.»
۲۹- جاده
نوشتهی کورمک مک کارتی
«در ژرفای گلن جایی که آنها زندگی میکردند، همه چیز از انسان مسنتر بود و زمزمههای اسرارآمیز میکردند.»
۳۰- دختر گمشده
نوشتهی جیلیان فلین
«من چیز دیگری برای اضافه کردن ندارم. من فقط میخواستم مطمئن شوم که آخرین کلمات را در خاطرم دارم. فکر میکنم این را به دست آورده باشم.»
۳۱- تبصره ۲۲
نوشتهی جوزف هلر
چاقو پایین آمد و از چند سانتیمتری او عبور کرد، سپس او بلند شد.
۳۲- هرگز مرا رها نکن
توسط آنتونی دوئر
«فقط کمی صبر کردم، سپس به سمت ماشین برگشتم تا به هر کجا که فکر میکنم علاقه دارم بروم.»
۳۳- رنگ بنفش
توسط آلیس واکر
«اما من فکر نمیکنم که ما اصلاً احساس پیری کنیم. ما خیلی خوشحالیم در واقع، فکر میکنم در جوانترینی حالتیام که تا به حال احساس کردهایم.»
۳۴- کلیدهای سارا
نوشتهی تاتیانا دی روسنای
«ما مدت زیادی آنجا نشستیم، تا اینکه ازدحام اطرافمان کم شد، تا اینکه خورشید جابجا شد و نور تغییر کرد. تا زمانی که احساس کردیم چشمانمان میتوانند دوباره به هم برسند، بدون اشک.»
۳۵- جادوگر شگفتانگیز شهر اوز
نوشتهی فرانک بام
دوروتی با جدیت گفت: «از سرزمین اوز و توتو هم اینجاست. و اوه، خالهام! خیلی خوشحالم که دوباره در خانه هستم.»
۳۶- ارباب پروندهها
نوشتهی ویلیام گلدینگ
«او روی برگرداند تا به آنها فرصت دهد تا خودشان را جمع کنند. و منتظر ماند تا چشمانش با تمرکز روی رزمناو دوردست استراحت کند.»
۳۷- ربکا
نوشتهی دافنه دو موریه
« و خاکستر با باد و نمک دریا به سوی ما وزید.»
۳۸- سرگذشت ندیمه
نوشتهی مارگارت اتوود
«سؤالی هست.»
۳۹- بادبادکباز
نوشتهی خالد حسینی
«من با باد در چهرهام و لبخندی به پهنای دره پنجشیر بر لبانم دویدم.»
۴۰- موشها و انسانها
نوشتهی جان اشتاین بک
کرلی و کارلسون از آنها مراقبت کردند. و کارلسون گفت: «حالا فکر میکنی چه جهنمی این دو نفر را میخورد؟»
۴۱- میدل ساکس
نوشتهی جفری یوگنیدس
«بعد از مدتی مسیر را از گم کردم، خوشحالم که در خانه هستم، برای پدرم گریه میکردم و به آینده فکر میکردم.»
۴۲- ماجراهای هاکلبری فین
نوشتهی مارک تواین
«اما فکر میکنم باید جلوتر از بقیه چیزها به این مسأله بپردازم، زیرا عمه سالی او مرا به فرزندخواندگی میپذیرد و تحقیر میکند، و من نمیتوانم آن را تحمل کنم. من قبلاً آنجا بودم.»
۴۳- تسخیر عمارت هیل
شرلی جکسون
«در داخل، دیوارها صاف ادامه یافتند، آجرها تقریباً به هم رسیدند، کفها محکم بودند و درها به طرز معقولی بسته بودند. سکوت به طور پیوسته در برابر چوب و سنگ عمارت هیل خودنمایی میکرد، و هر چه آنجا قدم میزد، انگار به تنهایی راه میرفت.»
۴۴- غرور و تعصب
نوشتهی جین آستن
«با گاردینرها، آنها همیشه صمیمیترین روابط را داشتند. دارسی، و همچنین الیزابت، واقعاً آنها را دوست داشتند. و هر دو حتی صمیمانهترین تشکر را نسبت به شخصی داشتند که با آوردن او به دربیشایر، وسیلهای برای اتحاد آنها بود.»
۴۵- برج تاریک
نوشتهی استیون کینگ
«مرد سیاهپوش از بیابان فرار کرد و تفنگچی هم به دنبالش آمد.»
۴۶- حباب شیشه
نوشتهی سیلویا پلات
«چشمها و صورتها همگی به سمت من چرخیدند و با راهنمایی آنها، مانند یک نخ جادویی، وارد اتاق شدم.»
۴۷- بیرونیها
نوشتهی اس ای هینتون
«وقتی از تاریکی سینما به زیر نور آفتاب روشن بیرون آمدم، فقط دو چیز در ذهنم بود: پل نیومن و راندن به سمت به خانه.»
۴۸- صد و یک روز
نوشتهی آسنه سیرستاد
«نورافکن سفید از پشت لالههای نازک میدرخشد و سایههای نازکی ایجاد میکند. نسیم ناگهانی بر فراز دجله، گردبادی کوچک را تشکیل میدهد. از درهای بالکن میگذرد و پردهها را به رقص در میآورد.»
۴۹- اِما
نوشتهی جین آستن
«اما با وجود این کمبودها، آرزوها، امیدها و اعتماد به نفس معیوب، پیشبینیهای گروه کوچک دوستان واقعی که شاهد این مراسم بودند، در کمال شادی به طور کامل محقق شد.»
۵۰- جایی که موجودات وحشی هستند
نویسنده موریس سنداک
«مکس وارد قایق شخصیاش شد و برای خداحافظی دست تکان داد و بیش از یک سال و بعد از هفتهها و در طول یک روز و شب به اتاق خودش رفت، جایی که شامش را در انتظارش دید و هنوز گرم بود.»
منبع: Pandora Post, STYLIST